حق مسلم ما

فروردین ۳۱، ۱۳۹۱

این بوسه بد است ! آن بوسه خوب ؟

شاهپرستان می گویند بوسیدن دست و پای سید علی خامنه ای و شرکا خوب نیست ! ما هم میگویم شما صحیح می گوئید . اماآنها نمی گویند بوسیدن پای شاه چه حکمی دارد ؟ .....فرهنگ چاپلوسی , به خاک افتادن و تملق و پا بوسی , بزرگترین فرهنگ برجای مانده از حکومتهای دیکتاتوری شاهانه است . دستمال ابریشم بدست گرفتن و تعظیم و تکریم کردن و بوسه زدن بر خاک پای دیگران بزرگترین یادگار فرهنگی شاهان ایران زمین است , که در دوران اسلامی نه تنها از حجم ان کم نشده بلکه به شدت بر ان تاکید میگردد .
متاسفانه چاپلوسی بعنوان یک فرهنگ در جامعه ایرانی ریشه دوانده است و این یادگار شاه , شاهان , خداوندگان است .



در فرهنگ ایرانیان تعظیم , دست بوسی , سجده کردن و بر خاک افتادن جلوی پای ارباب سابقه طولانی دارد . از به خاک افتادن مقابل نادر شاه و خشایار و شاه اسماعیل ... یکبار بر زانوی آقا محمد خان بوسه میزنیم  زمانی بر پای ناصر الدین شاه , گاهی  پیشگاه رضا خان میر پنج به زمین می افتیم و زمانی به دستبوسی دیکتاتور محمد رضا شاه ساواکی مفتخر میشویم !
حالا هم که بر سجده تکلف افتاده ایم و صبح تا شام به تملق گویی و چاپلوسی از بزرگترین تروریست شیعه جهان  ( سید علی ) مشغولیم !

اردشير زاهدي بعد از انتصاب به وزارت امور خارجه، همه‌ي معاونين و سفرا را مجبور کرد تا هنگام «شرف‌يابي» در مقابل شاه زانو بزنند. زانو زدن وزير و به خاک افتادن وي در برابر شاه موجب اعتراض يک خبرنگار فرانسوي به علم شد. علم اعتراض خبرنگار را به اطلاع شاه رساند و شاه پاسخ داد: «حق بود به او مي‌گفتي که اردشير رعايت سنت‌هاي ملي مملکت را مي کند.» سفرا موظف بودند در گزارش‌هايشان به شاه، بنويسند «پاي مبارک را مي‌بوسم.» پرويز راجي از اينکه امير خسرو افشار، آخرين وزير امور خارجه‌ي ايران در دوران شاه، به جاي کلمه‌ي «پاي مبارک را مي‌بوسم»، نوشته بود «دست مبارک را مي‌بوسم»، اظهار شگفتي کرد. هرمز قريب يکي از مدير کل‌هاي وزارت دربار در نامه‌هايش مي‌نوشت: «مراتب پرستش چاکرانه‌ي مرا به خاک پاي مبارک بندگان اعلي‌حضرت همايون شاهنشاه تقديم [مي‌کنم.] پاي مبارک علياحضرت ملکه و والاحضرت شاهدخت شهناز را با کمال احترام مي‌بوسم.»
چاپلوسي و تملق- نماد ديگر اشرافيت درباري، تشکيل حلقه‌اي از چاپلوسان حرفه‌اي به دور اعلي‌حضرت، علياحضرت و والاحضرت‌ها بود. در رژيم‌ پهلوي درباريان هيچ انتقادي را بر نمي‌تابيدند، از مديحه‌سرايي و تملق لذت مي‌بردند و از تملق ديگري حسادت مي‌ورزيدند و چاپلوسان نيز براي رسيدن يا ماندن در قدرت، زبان به هر تملقي مي‌گشودند.
«محمدرضا خيلي لذت مي‌برد که گروهي از فرماندهان عالي‌رتبه‌ي ارتش با آن لباس‌هاي پرزرق و برق جلوي او صف مي‌کشيدند و به ترتيب دست او را مي‌بوسيدند.» گاهي «در مراسم رسمي يا ميهماني‌ها... افسران عالي‌رتبه‌اي ارتش دست و يا حتي کفش محمدرضا را مي‌بوسيدند.» شاه چنان به دست بوسي معتاد شده بود که خودش «دستش را دراز مي‌کرد» که اطرافيان ببوسند. پابوسي شاه بعد از جشن‌هاي 2500 ساله در دربار به اوج رسيده بود. عبدالعظيم وليان- استاندار خراسان و نايب‌التوليه- هر گاه به حضور شاه مي‌رسيد، روي زمين مي‌افتاد و پاي شاه را مي‌بوسيد.
فرح از اينکه مي‌ديد اطرافيان شاه مجبورند حتي نسبت به سگ شاه چاپلوسي کنند، احساس حسادت مي‌کرد.
رکوع و سجده در مقابل شاه چنان غيرطبيعي بود که هر تازه وارد را به تعجب مي‌انداخت. مارگارت لاينگ، روزنامه نگار انگليسي که براي نوشتن زندگينامه‌ي شاه  اجازه‌ي ملاقات و حضور در دربار را پيدا کرده بود، تعجب خود را از اين صحنه پنهان نمي‌کند: «ناگهان يک اتاق پر از اشخاص مختلف به تعظيم افتادند؛ به طوري که نصف بدن آنها به موازات کف اطاق درآمد.»
مسابقه‌ در چاپلوسي گاهي حس حسادت درباريان را برمي‌انگيخت؛ خصوصاً شاه از دست بوسي غيراز خودش رشک مي‌برد. به روايت ثريا، شاه «وقتي مي‌بيند که اين يا آن وزير، توجه بيشتري به من نشان مي‌دهد، دچار بدبيني و حسادت مي‌گردد، در حالي که خود نيز مي‌داند که آنها فقط براي تحکيم مقام و موقعيت‌شان در برابر من تملق و چاپلوسي مي‌کنند.»
فرهنگ چاپلوسي حلقه‌اي از تملق‌گوياني را تربيت مي‌کند که تنها مطالبي را که مورد پسند ارباب باشد مطرح کنند، نه واقعيت‌ها را؛ در نتيجه، درباري به وجود آمد که از حال رعيت بي‌خبر و دل‌خوش به گزارشات اطرافيان و بله قربان گويان بود. به گزارش علم، شاه نيز اعتراف کرد: «عجيب است، تمام وزراي من هر حرفي که به آنها مي‌زنم، مي‌گويند از صميم قلب معتقدند که عين حقيقت است.» علم هم که خود گوي چاپلوسي را از ديگران ربوده بود در دل گفته بود: «تمام وزراي او جز يک مشت بادمجان دور قاب چين چيز ديگري نيستند.»
....................................
چاپلوسي و تملق در بییت رهبری ، سید علی خامنه ای را مانند  محمدرضا شاه پهلوي   به ماليخولياي عقل کل مبتلا کرده و « متملقان آنقدر او را عقل کل و تافته‌ي جدا بافته و خدايگان مینامند که کم‌کم خود نيز به اين باور رسيده است که داراي رسالت ويژه‌اي از سوي قدرت‌هاي ناشناخته ( امام زمان ) است. »