حق مسلم ما

بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

نامه مادر نازنین به دختر اسیرش در زندان ولایت فقیه


نازنین پرنده اسیرم
روزی که رشته خبرنگاری را انتخاب کردی با توجه به انگیزه های والایت می دانستم که پیام صلح، عشق، نوع دوستی و آزادگی را به گوش جهانیان خواهی رساند. اما نمی دانستم که امروز در حجم خانه مان که دیوارهایش تنگ شده و دلتنگی همه فضای آن را پر کرده و همچون قفسی تنگ راه نفس را برایم بسته است، تو دور از من و همه عزیزانت در قفسی دیگر باورهایت را تجربه می کنی و با پیامی دلم را آرام نمی کنی.
نازنینم، لحظه پروانگیست و من دور از شمع وجودت پروانه وار در اطاقت و با حس نفست می سوزم و خود را به دیوار این قفس می کوبم. عطر وجودت تنها هوای نفس کشیدنم شده است. ای کاش می دانستم به کدامین گناه از من جدایت کرده اند.
ثانیه های روز را به امید تماس و خبری از تو به شب می رسانم و شب ها همه دلتنگی هایم را برایت لالایی می کنم تا بخواب روی. خورشید نوید آمدنت و ظلمت نومید شب ها انیس و مونسم شده اند و اگر ذکر نام خدا که تنها از او مدد می جویم نبود سر بر بیابان گمگشتگی می گذاشتم و چون فرهاد کوه ها درهم می کوبیدم تا شیرینم را در آغوش گیرم و از این کابوس ویرانگر بیدار شوم.

نازنینم به زندانبانت بگو در پشت درهای بسته زندان اوین، مادری برای سوالاتش جوابی ندارد و پروانه وار بال در آتش می سوزد و حتی اجازه لحظه ای دیدار را نمی دهند تا در آغوشت کشم و دردنامه فراقت را در گوشت نجوا کنم.

به خانه ات برگرد که پدرت کمرخم کرده و حیران و سرگردان، در جای جای خانه به هرسو می رود و به دنبالت می گردد. براستی عجب صبری خدا دارد.
دختر نازنینم پرواز را به خاطر داشته باش که تو در آسمان آبی و شفاف دوباره پرواز خواهی کرد.
مادر چشم انتظارت

برخی صفحات پر بیننده در همین وبلاگ