تیر ۲۳، ۱۳۹۱

مبارزه با فقیهان عین مبارزه با سلطنت است، به میدان اصلی مبارزه بازگردیم!


مبارزه با سلطنت و سلطنت‌طلبی در میان روشن‌فکران جمهوری‌خواه، مبارزه با یک جریان سیاسی کوشنده و موثر، به معنای تام و تمام خود نیست، مبارزه‌ با هسته‌‌ی پوک و کرم‌زده‌ای‌ست که درخت بدثمر آن، در جای‌جای جغرافیای فرهنگی ایران هنوز روییده می‌شود، وهنوز عقب‌دارانی پیدا می‌شوند که بخواهند با پیوند شاخه‌ای از سلطه‌ی دینی و یا پادشاهی به این گیاه‌پایه‌ی هرز، سایه‌ی آرامی به نام خود گسترانده، و میوه‌ی تلخی به کام مردم بچشانند.
بنابراین، و تا امحاء کامل این هسته‌ی مسموم از بستر فرهنگ اجتماعی ایرانیان، مبارزه با ولایت فقیه، بدون مبارزه با اصل سلطنت‌طلبی و مبارزه با سلطنت، بدون مبارزه با اصل ولایت‌طلبی، مجالی‌ست برای رویش آن‌ گیاه‌پایه، و گردش دوباره‌ای در یک دایره‌ی معیوب. وبازتولید سلطه از نوعی دیگر. گیرم گروهی در برابر مزدی که می‌‌گیرند، و یا تعلقی که دارند، از بام تا شام در کار چهره‌آرایی و پردازش صور گوناگون سلطه‌ی پادشاه و فقیه باشند.
در میان روشن‌فکران جمهوری‌خواه و سیاسیان کوشنده‌ی متمایل به ایشان، نقطه‌ی عزیمت جمهوری‌خواهی در ایران، (اگر نخواهیم جمهوری‌خواهی حاج میرزا احمد کرمانی را هم‌زمان با قتل ناصرالدین‌شاه، و مرگ‌ش را در زندان مظفرالدین‌شاه مبداء آن قرار دهیم)، انقلاب مشروطیت است. دست‌آوردهای انقلاب مشروطیت به هنگام خود، بیش‌ترین سهمی بود که نیرو‌های ترقی‌خواه، ‌توانستند از گرده‌ی گاو، یعنی خاندان سلطنتی و روحانیان، برکنند.
به عبارت دیگر، از لحاظ روشن‌فکران ایرانی، که بیش‌ترین‌شان، آگاهی سیاسی خود را در مکتب انقلاب کبیر فرانسه به دست آورده بودند، انقلاب مشروطیت آغاز راهی بود که سرانجام باید به برابری و آزادی فرد به فرد ایرانیان می‌رسید. بر این پایه، حتا هنگامی که فرجام انقلاب مشروطیت به جنگ وخون‌ریزی و هرج ومرج و تعطیل و تبدیل کشید، سابقه‌ای از میل به بازگشت به دوران پیش از انقلاب، از زبان و قلم روشن‌فکران و مردان سیاسی، ثبت نشده است.
گواه این مدعا آن‌که تنها پس از حدود ده سال از انقلاب مشروطیت، و از آن‌جا تا سقوط حکومت پهلوی، هرگاه که قدرت شاهان و روحانیان به هر دلیلی رو به کاستی نهاده، آواز جمهوری‌خواهی از گوشه‌ و کنار میدان‌گاهی سیاست بلند شده است. نخستین آن با گذشت کم‌تر از پانزده‌سال از صدور فرمان مشروطیت، هم‌هنگام با تلاش رضاخان برای کسب قدرت، از سوی روشن‌فکران و برخی سازمان‌های سیاسی برخاست، که مدتی نیز به اعتبار قلدر‌مآبی‌ در برابر دولت‌مردان وقت، رضاخان را سپر بلای خود کرده بودند. (و چنین بود که در میان برخی، جمهوری‌خواهی رضاخان مشهور شده بود. غافل که او «ممنوعیت استعمال لفظ جمهوریت» را، با روحانیان قم به معامله‌ نشست و پادشاهی خرید).
تاریخ در اندازه‌‌های کلان خود، هرگز به میل واراده‌ی «حذف‌شدگان»، روی خوش نشان نداده و رو به سوی گذشته نکرده است. به خطا رفته‌ایم اگر به این باور نباشیم که شرایط دشوار سیاسی‌اجتماعی‌اقتصادی در میان ملت‌ها، و در دوره‌های مختلف، همواره سکویی برای «پیش‌روی» بوده است، نه دیوار بلندی به کام «پس‌روی». چنین است که بر بستر همان مشروطیت، به رغم آن‌که به دست سه پادشاه و یک نایب‌سلطنه، (محمدعلی‌شاه، ناصراالملک، رضاشاه و محمدرضاشاه)، مگر اسکلتی پوک و فرسوده، چیزی از آن به جای نمانده بود؛ فرصت‌های کم‌نظیری فراهم گشت، که تا تحقق آرزوی ترقی‌خواهان، راهی نمانده بود.
کمی دیر و بسی دور‌تر، جنبش سبز نیز در میدانی دیگر، همان نغمه‌ را در مایه‌ی دیگری به آواز بلند سر داد. این‌بار در جبهه‌ی دوم، با کاهش اعتبار و اقتدار ولایت فقیه به طور خاص، و روحانیان به طور عام، بار دیگر فرصتی فراهم شد، تا پرونده‌ی نیمه‌تمام انقلاب مشروطیت از بایگانی راکد بیرون کشیده شود. اینک نوبت پرده‌برداری وپرده‌دری از آخرین مانع تاریخی تحقق جمهوریت در ایران فرارسیده بود. تا بر پایه‌ی عبرت از تجربه‌های اسف‌بار تاریخی، در بستری از توافق همگانی و به صورتی مسالمت‌آمیز و با کم‌ترین هزینه، راه نیم‌رفته را کوتاه کنند.
اما «طرف خارجی»، که در مناسبات دنیای حاضر، یکی از طرفین هر منازعه‌‌‌ای در گوشه‌وکنار جهان به شمار می‌رود، مواضع رهبران نمادین و موثر جنبش را باب دندان خود ندید، و ضمن مغازله با سران حکومت، به نظر می‌رسد که چراغ سبزی هم به فرزند دیکتاتور سابق داده، تا او اگر بتواند خودی بنمایاند و حاضر یراق باشد. از این‌جا به بعد، گذشته از موانع و عوامل داخلی، جنبش سبزصدپاره شد و تکه‌پاره‌های‌ش دست به دست، تا هرکجا که باید و نباید رفت. در واقع غرب در سر بزنگاه، بازی را به سود برنامه‌های درازمدت خود برهم زد.
به نظر می‌رسد که «طرف خارجی» خیال داشت تا همان کاری را که در نوبت پیشین، با انتخاب آقای خمینی به سرانجام رساند، در مورد ولی‌عهد مخلوع نیز به آزمایش بگذارد. با این تفاوت که اگر او نیز هم‌چون آقای خمینی، توجه تعدادی از سازمان‌ها و شخصیت‌های سیاسی را به خود جلب کرد، در جبران حمایت ناداشته‌ی داخلی‌ش، به جای پرواز با ایرفرانس و فرود در مهرآباد، با چندمین پرواز یکی از هواپیماهای نظامی ناتو، و تحت‌الحفظ افسران بلندقامت محافظ، در یکی از پای‌گاه‌های نظامی هم‌سایه پا به زمین بگذارد.
بختک بازگشت به گذشته، برای چندمین بار، سایه‌ای بر آرزوهای تاریخی گسترد. اما نشانه‌ها گواهی می‌دهند که جنس این بازگشت به گذشته و مقدمات وملزومات آن، حتا با جنس بر تخت نشاندن محمدرضاشاه از سوی انگلیسی‌ها در کوران جنگ دوم جهانی و اشغال کشور، فرق‌های فارقی دارد. تصویر هول‌ناک اشغال نظامی کشور بزرگی مانند ایران را، با همه‌ی زخم‌های کهنه‌ی درمان ناشده‌ای که بر پیکر خود دارد، وعده‌ی فریبنده‌ی «داوری صندوق‌های رای»، طرب‌ناک نخواهد کرد. چنین شد که با توجه به تجربیات تلخ حمایت غرب از سلاطین و معممین، روشن‌فکران جمهوری‌خواه و ملی‌گرایان لیبرال ِعرصه‌ی عمومی، دچار چنان هراسی گشتند، که بخش قابل توجهی از نیروی خود را در طبق مبارزه با این پدیده‌ی نامیمون گذاشتند.
در نتیجه این تغییر جهت مبارزه، که دشمنان مردم ایران، ( اعم از برخی کشورهای غرب، حکومت موجود، کشورهای ذی‌نفع هم‌سایه، وحتا خود دیکتاتورزاده‌ی موصوف)، هر یک از جهتی از آن سود برده و می‌برند، جبهه‌ی اصلی مبارزات در داخل، به شدت تکیده و فرسوده شد. بدنه‌ی اصلی و مسوول جنبش سبز، درغیاب ره‌بران و پیش‌قراولان‌ش، به محاق رفت و دو لایه‌ی نازک پیرامونی‌ش، یکی به دلیل تجربه‌ و آگاهی اندک، به سمت سلطنت‌طلبان بیرونی گرایش پیدا کرد، و دیگری به بهانه‌ی واهی این خطر، به آغوش ولایت بازگشت.
جمهوری‌خواهان به بهانه‌ی آن‌که مبارزه با فرزند دیکتاتور سابق، هم مبارزه با عقب‌گردی تاریخی‌ست است، هم مبارزه با احتمال نابودی ایران؛ میدان اصلی مبارزه را به حال خود گذاشته‌اند. آن‌چه غرب را از صرافت تکرار نمونه‌ی لیبی و عراق در ایران بازخواهد داشت، (قطع نظر از مولفه‌های دیگر)، توفیق یا عدم توفیق در جریان آلترناتیو‌سازی از مهره‌های دست‌آموز نیست. بل‌که، حضور یک جریان مخالف ِ نیرومند ِ هم‌بسته در داخل است که می‌تواند غرب را نسبت به توفیق برنامه‌ی خود دچار تردید کند. اگر پشت جبهه‌ی مبارزات داخلی خالی بماند، در بوق کردن یک آلترناتیو جعلی برای غرب، کار چندان دشواری نیست.
حکومت موجود، و جریان موسوم به آلترناتیو، (که از کیسه‌ی اموال به تاراج‌رفته‌ی قبل از ۵۷، و به قولی به خرج برخی شیوخ و امرای کشورهای عربی رونق گرفته)، دو سر طناب نابودی این سرزمین را به دست گرفته‌اند، وغرب نیز به فراخور حال و قال، با هرکدام که بخواهد، به زبان خود سخن می‌گوید. در این میان، زیر چهره‌ی بزک کرده‌ی هر کدام را که بکاوی، می‌بینی هر دو از غرب یک چیز می‌خواهند. قدرت وتداوم آن، به هر قیمت ممکن!
اما شیشه‌ی عمر آینده‌ی این زیست‌بوم کهن، و باطل‌السحر مکر این دو شرنامه‌ی نابودی، در دستان مردمانی‌ست که نومید به خانه‌های‌شان بازگشته‌اند. تا دیر نشده، با تاکید بر استقلال رای و نظر، باید به میدان اصلی مبارزه بازگشت، و با تقویت جریان داخلی مبارزه، امید را به خانه‌ای که در آستانه‌ی نابودی‌ست، بازگرداند. سه راه جمهوری