حق مسلم ما

مرداد ۱۴، ۱۳۹۱

چرا ملکه بازنشسته ایران , بعضی مطالب را بیاد نمی آورد ؟



خانم فرح دیبا ملکه بازنشسته ایران ،  در مستند "از تهران تا قاهره" بسیار گفتید که "برای اولین بار است چنین حرفهایی را می شنوم، برای اولین باری است چنین مصاحبه ای را میبینم و اینکه 33 سال است همواره از خود می پرسیم کجای کار را اشتباه کردیم." چه خواب سنگینی...به خواب 2500 ساله می ماند.
تصویر این دختر را ببینید شاید لحظه ای به یاد آوردید که چرا مردم عصیان کردند وتومار دیکتاتوری حکومت غیر انسانی شما را جمع کردند. خانم ملکه , اگر فراموشی دارید میتوانید از پرویزخان ثابتی کمک بگیرید , حتما این دختر را خواهد شناخت ! البته شعبون بی مخ های متخصص در تجاوز جنسی و اعدام بیگناهان که از عوامل اصلی حکومت همسرتان بودند حتما فاطمه را خواهند شناخت !
راستی در زمان صدارت همسرتان چه کسی بر کرسی قاضی سعید مرتضوی نشسته بود و اسباب تجاوز جنسی و اعدام را مهیا میکرد ؟ آیا بیاد دارید . آیا بیاد دارید با دخترشیخ محمود طالقانی در حضور پدرش , عوامل همایونی شما چه کردند .

بدون تردید , " فاطمه " را محمد رضا شاه دیکتاتور کشت و " ندا " را امام سید علی دیکتاتور .
""فاطمه روح والايي داشت، همه عشق بود و عاطفه، بچه‌ها را تك‌تك با تمام قلبش رفيقانه مي‌پرستيد... فاطي مي‌گفت كه خودش پيش از پيوستن به مبارزة‌ علیه شاه دیکتاتور، از شكنجه وحشت داشته و به همه مي‌گفته "چيزي جلوي من نگين كه زير شكنجه طاقت نخواهم آورد" اما حالا پر از اطلاعات بود... به فاطي گفتم بايد راه برود وگرنه خون توي رگ‌ها لخته مي‌شود. به كمك من از جا بلند شد. لنگ‌لنگان و آهسته قدم برمي‌داشت. دور دوم سرش گيج رفت. روي زمين درازش كردم يك لحظه بي‌هوش شد. بعد چشم‌هاي زيبا و پرمهرش را گشود و پرسيد: "چي شد؟" گفتم: "بي‌هوش شدي." آهي كشيد و گفت: "اگه مرگ اين‌طور باشه، چه راحته!"
هنوز زخم‌هايش را نديده بودم. روز بعد وسايل پانسمان و مسكن و آنتي‌بيوتيك خواستم به سرعت همه‌چيز را آورند. قيچي، چاقوي تيز جراحي، داروي مسكن و... همه آن چيزهايي كه يك لحظه هم دست زنداني نمي‌دهند. مات مانده بودم. فكر كردم پرستاري، نگهباني، كسي مراقبت خواهد كرد. اما هيچ‌كس نبود. همه‌چيز را داده بودند دست من. با آن قرص‌ها مي‌شد به آساني خودكشي كرد. من از زمان دستگيري‌ام دو بار سابقة خودكشي داشتم. اما جاي اين فكرها نبود. اول بايد زخم‌ها را پانسمان مي‌كردم. فاطي را چرخاندم روي شكم. وقتي باندها را از روي باسن سوخته‌اش برداشتم، خشكم زد. به زخم‌ها نگاه مي‌كردم و تمام بدنم مي‌لرزيد. خيلي سوختگي ديده بودم؛ دختر پانزده‌ساله‌اي كه خوسوزي كرده بود و از گردن به پايين همه‌جايش سوخته بود، كارگرهايي كه در كارخانه مي‌سوختند و به بيمارستان سينا مي‌آوردند، اما زخم‌هاي فاطي چيز ديگري بودند، دلخراش بودند. عميق و قرمز و برشته بودند. سوختگي درجه سه.
فاطي حال‌ِ‌ نزار مرا حس كرد، گفت: "شروع كن!" دست‌هايم مي‌لرزيد و قلبم تير مي‌كشيد. نمي‌دانم عمقِ سوختگي بود يا عمقِ قساوت كه اين‌چنين مرا منقلب كرده بود. باورم نمي‌شد انساني بتواند انساني ديگر را به عمد اين چنين بي‌رحمانه بسوزاند؟ در تمام 9 ماهي كه زير بازجويي بودم، نعره‌هاي دردآلودِ‌ بسياري را شنيده بودم، پاهاي ورم‌كرده و زخمي خودم و زندانيان ديگر را ديده بودم، دخترم را در زندان و شرايطي سخت به‌دنيا آورده بودم، دو بار دست به خودكشي زده بودم. ديگر خشونت و درد جزيي از زندگي روزمره‌ام شده بود، اما وضع فاطي حكايت ديگري بود؛ تك و تنها، تكيده و ضعيف... يك مشت آدمِ رذلِ جنون‌زده او را تا سر حد مرگ شكنجه كرده بودند... حالا كه در برابر مقاومت فاطي شكست خورده بودند مي‌خواستند حالش را خوب كنند تا دوباره او را شكنجه كنند.
پوست‌هاي مرده را مي‌چيدم، انگار تارهاي قلبم را قيچي مي‌كردم. متشنج بودم و دست‌هايم مي‌لرزيد. ولي اشك‌هايم خشك شده بود. فاطي صبور بود و هيچ نمي‌گفت. حتي تكان نمي‌‌خورد. يك طرف بدنش نيمه‌فلج شده بود. پانسمان لمبرش را تمام كردم و به پاهايش رسيدم. حالا لمبرهاي سوختة فاطي آن‌چنان در ذهنم نقش بسته كه بدن نيمه‌فلج و زخم‌ پاهايش برايم به خاطره‌اي محو و كم‌رنگ تبديل شده. روز بعد ازش پرسيدم: "با چي تو رو اين جور سوزوندن؟" ساده و كوتاه گفت: "زير تخت آهني منقل گذاشته بودن. بازجو رفت رو شكمم ايستاد و پشتم به آهن‌هاي داغ چسبيد. اين جوري سوخت. حالا مي‌ترسم بازم شكنجه‌ام كنن!"
من هم مي‌ترسيدم. با اين‌كه از او چيزي نمي‌پرسيدم، ولي از فحواي كلامش فهميدم كه خيلي اطلاعات دارد. ساواك هم اين را مي‌دانست. چند سال بود كه در مبارزه بود...
بايد كاري مي‌كرديم كه از حدتِ شكنجه بكاهيم و زمان را بخريم. در زندان روز به روز آموخته بودم كه هيچ‌چيز در طول زمان پايدار نيست. تجربة آدم در برابر بازجويي و شكنجه بيشتر مي‌شود و ترس كمتر. هم براي فاطي نگران بودم هم براي اطلاعاتش. بالاخره به او گفتم: "فاطي جان، طبق قرار ما مي‌تونيم بعد از 24 ساعت نشوني خانة تخليه‌شده رو بديم. اين كه اشكالي ندارد، حتماً‌ بچه‌ها خونه‌رو تخليه كرده‌ان." اما فاطي نمي‌خواست هيچ‌چيز به دست ساواك بيفتد. مي‌گفت: "درخت كهنسالي با شاخه‌هاي زيبايي در اون خونه هست كه نمي‌خوام به دست اينا بيفته!"" داد و بیداد - سیمین صالحی 


حق مسلم ما " گیرم که فاطی مجاهد خلق بوده یا چریک فدایی , اما رفتار همایونی ساواک رفتار وحشیانه و پادشاه گونه ای بوده به سبک پادشاهان قرون وسطی , به سبک امام سید علی خامنه ای ( ص ) به سبک  خمینی و قذافی و صدام و بشار و بن علی " نویسنده وبلاگ حق مسلم ما عضو هیچ گروه مسلح و تروریستی نیست و هرگز از خشونت و ترور حمایت نمی کند .