حق مسلم ما

بهمن ۲۰، ۱۳۸۷

تاریخ چگونه چراغی است

شاید پس از خواندن مقاله زیر این سوال برای شما روشن گردد که آیا واقف بودن به
مسايل تاریخی در گذشته ،راه ما رادر آینده روشن میکند یا خیر؟

باعث عقبماندگی و فقر گسترده جامعه ایرانی در دوره قاجار تنها بی کفایتی شاهان قاجاری نبوده است ،آنچه که باعث عقب ماندگی ایران در این دوره از تاریخ مابوده بر گردن خوانین خونخوار یا مالکین بزرگ در روستاها از یک سو و بازاریان سنتی از سوی دیگر بود به اضافه نقش گدابازی و خرافه پرستی آخوندها در روستاها و شهرها ، که در روستاها این خرافه پرستی و ترویج بیسوادی از سوی خوانین پشتیبانی میشد و در شهرها توسط بازاریان سنتی
مردم ایران در آن زمان متوجه شدند که این قافله در حال پیش رفتن به سوی پرتگاهی است که نامش جهل و خرافه پرستی است و از اینرو به فکر درمان آن برخاستند .اما متاسفانه از روی عجله و شتاب یا شاید هم دلایل دیگری نظیر ناآگاهی، نتوانستند ریشه اصلی تمام این گرفتاریها را تشخیص بدهند.از این رو آنچه که نباید در دوره مشروطه پیش بیفتد متاسفانه پیش افتاد.این اتفاق شوم بدین قرار بود --آنانیکه در حقیقت ریشه اصلی و مسبب تمام گرفتاریها و عقب ماندگیهای جامعه ایرانی بودند پوست عوض کردند و زیر پرچم و یا جنبش مشروطه همراه مردم سینه زدنند---.همانگونه که امروز پس از گذشت سی سال از جمهوری اسلامی قشری از درون جامعه ای آخوندی برمی خیزد و بانگ اصلاحات را سر میزند و میخواهد بار دیگر در بخش رهبری جامعه آینده ایران نقش داشته باشد و باز مردم ایران را بدوشد ، به همین روش نیز در صد سال پیش ،خود را وارد جنبش مشروطه و دیگر جنبشها کرد. اگر از این زاویه به این مسئله بنگریم متوجه میشویم که جامعه ایرانی هنوز نتوانسته است خود را از چنگ قاجار برهاند. درست است که قاجارها رفته اند اما بدبختیهای قاجار، هنوز ایران را در چنگال خود دارد. نمیخواهم در اینجا شعار داده باشم و بگویم که تنها در دوره پهلوی بود که ما ایرانیان از شر این دیو سیرتان رها بودیم زیرا بلافاصله مصدقیها جبهه گرفته و میگویند نه خیر تنها در بیست و دو ماه حکومت دکتر مصدق بود که ما رها و آزاد بودیم. آری هم میهن گرامی این وظیفه بر گردن تو است که بیائی برای یکبار هم که شده تاریخ خود را موشکافی کنی و هم خود را و هم دیگران را از این مصیبت برهانی و با آگاهی خود جلوگیری کنی از استمرار راه سه تفنگداران
یک-آخوند و آخوندزاده
دو- خان و خانزاده
سه -بازاری و بازاریزاده
سردار اسد که یکی از خوانین ایران بود با سپاه خود در دوره مشروطه، وارد تهران شد و در تسخیر تهران شریک بود. آری یک مالک در زیر پرچم مشروطه، تهران را تسخیر میکند.، بهبهانی و نوری نیز هر یک نمونه بارزی از سینه زنان بخش آخوندی میباشند. این درست است که نوری در تهران به دار کشیده شد اما حق وتوی آخوندان در قانون مشروطه نشانه بزرگی از این است که بخش روشنفکری جامعه ایران، در آن زمان هم اسیر پشتک وارو زدن ملایان و ناز و کرشمه خوانین و بازاریان قرار گرفته بود و نتوانسته بود متوجه آن گردد که دشمن اصلی ایرانیان و مسبب اصلی تمام این عقب ماندگیها این سه تفنگدار بودند،نه تنها شاهان قاجار که حکومتشان منحصربه تهران بود. این خوانین و ملایان بودند که در جای جای این مرض و بوم امپراطوری عقب مانده خویش را جشن میگرفتند و به هر حیله و نیرنگی دست میزدنند تا در زیر هر پرچمی شعار آن پرچم را سردهند.اگر خوانین در روستاهای ایران از زحمت رعیت بینوا سود میبردند آیا قدری از این سود را صرف کردند برای ساختن بیمارستان ،مدرسه،بهداشت و دیگر رفاه اجتماعی برای این بینوایان روستائی(که همیشه عکس ایرانیان مظلوم روستائی را در کتوب تاریخ بسیار رقت بار میبینیم)؟ خیر فقط تفنگ در دست گرفتند و در مشروطه و هر جنبش دیگری یا پلها و جادهها را منفجر کردند،یا شبانه وارد تهران شدند و در بامهای تهران سنگر گرفتند و منتظر فلان خان شدند تا شهرهای این کشور را هم تسخیر کنند تا همان بلائی راکه بر سر مردم روستا آوردند بر سر مردم تهران یا دیگر شهرها بیاورند
حاصل این جنبش که به هدفهای اصولی و بنیادی خویش نرسیده بود چیزی جز هرج و مرج و یاغیگری نبود به صورتیکه دزدان و راهزنان که بیشتر همان خوانین بودند در میان راهها مسافران را غارت میکردند.شیخ خزئل که حکومت خود را جشن گرفته بود و بر دوش چهارپایان نفت ایران را در قوطیهای حلبی به انگلستان میفرستاد و صدها موارد تاسف بار دیگر ، نشانه ضعف قدرت فکری در پیکره این جنبش بود. این مصیبت و گرفتاری ادامه می یابد تا زمانیکه شخص معروفی به نام رضا شاه پیدا شد و کشور را از این مصیبت و بدبختی رهانید و چه بسیار از آن به ظاهر آزادیخواهان ظالم و ستمگری را که کشور ما را به ویرانی کشیده بودند را بر سر جای خودشان نشاند
رضا شاه، راد مرد بزرگی بود که در یکی از روستاهای شمال ایران زندگی کرده بود، ظلم و ستم چنین ظالمانی را دیده بود ، اما خوانین و شاهزادگان قاجاری، دشمن این مرد بیرون آمده از درون قلب ستم دیده ایرانیان شدند.آنان طاقت و تحمل تاجگذاری یک فرد روستائی با درایتی همردیف فردی تحصیلکرده و رشادتی قابل تمجید را نداشتند.نه تنها آنزمان بلکه امروز هم نوادگان این تفنگداران با استفاده ازدروغ و حیله فریاد میزنند: ٬٬ از آنجاکه تنها تعداد اندکی به هنگام خارج شدن رضا شاه از ایران به دیدار او رفتند دال بر این است که او شخصی ظالم بود٬٬. اما یادشان رفته که مردم ایران چگونه به استقبال خمینی رفتند و او نیز چگونه مردم ایران را کشت. با استدلالی که این دانشمندان استفاده میکنند و در پی تهمت زدن به خاندان پهلوی هستند تنها کوته فکری و نادانی خویش را مورد نمایش قرار میدهند.بیچاره و بینوا آن آزادی که عالمانش چنین نادانانی دروغگو هستند
برهه دیگری از تاریخ ما که این سه تفنگداران تبدیل به چهار تفنگداران شدند در سالهای بیست تا سی و دو بود( به کمک حزب خائن توده) که بار دیگر کشور ما را مورد حمله قرار دادند. آنان با ترور کردن نویسندگان و وزرای کشور ما، اینبار بیرحمانه کشور را مورد حمله تروریستی و عقیدتی خود قرار دادند از آنجا که سر ناسازگاری هم با یکدیگر داشتند دست به جبهه گیریهای مختلفی هم با یکدیگر زدند،با رفراندوم مجلس را تعطیل کردند اما قبل از آن با پاره آجر بر سر نمایندگان مجلس میکوفتندوکاخهای سلطنتی را هم لاک و مهر کردند
هموطنان گرامی فراموش نکنیم ناپلئون با کمک تنی چند سرباز ،مجلس فرانسه را تعطیل کرد و خود را شاه معرفی نمود . مجلس و کاخ سلطنتی سمبل و نشانه نظام کشور میباشند چه از نوع سلطنت و یا چه از نوع جمهوری پارلمانی.سوالی که برای هر شخص آشکار میشود این است که پس راه چاره شما تفنگداران در آن زمان چه بود؟زمانیکه مجلس را تعطیل میکنید، وزرا و نویسندگان را میکشید یعنی نه دموکراسی میخواهید و نه آزادی بیان.، وقتی هم کاخهای سلطنتی را پلمب میکنید ، یعنی پادشاهی را هم نمیخواهید! پس شما چه میخواستید؟ شماها که در طی این سالها مدام برای دموکراسی سینه میزدید، پشت پا زدید به تمام اصول و قواید دموکراسی. آنان نه تنها نویسندگان و وزیران را در کوچه وبازار ترور میکردند،بلکه چندین بارخود محمد رضا شاه فقید را مورد سو قصد قرار دادند و ایشان را با عملیات تروریستی خود مجروح کردند خانواده سلطنتی را هم به فرمان دکتر مصدق از ایران بیرون کردند تا شاه ایران تنها بماند،دکترمصدقی که محمد رضا شاه فقید او را به فرمان خویش از زندان آزاد نمود
اینکه راه حل آنان در آن دوره چه بوده بسیار ساده است تنها راهی که آنزمان برای آنان باقی مانده بود حکومت کمونیستی آن هم از نوع پرولتاریای استالینی بود که نه آخوند کاشانی آنرا قبول میکرد و نه مردم ایران، از اینرو جدائی و تفرقه افتاد میان این تفنگداران . مردم هم که در طی این بیست و دو ماه حکومت ازجکومت وقت خسته شده بودند دیگر از دولت مصدق و یارانش حمایت نکردند. در آن سالها که مردم دهها جناهگیریهای سیاسی را دیده بودند، دلسرد و خسته از این تفنگداران به آغوش سلطنت پهلوی بازگشتند و فریاد کشیدند جاوید شاه . کاشانی هم که در نهایت دکتر مصدق را مورد حمله قرار میداد و دستگیری دکتر مصدق را در روزنامه ها می ستود . آری هم میهن گرامی آنچه که باعث شکستشان در سال سی و دو گردید، دیگر در سال پنجاه و هفت انجام ندادند و حتی با اضافه شدن مجاهدین و چریکها به تفنگداران تاریخ صد ساله ایران، توانستندبا یکدیگر متحد بمانند و انقلاب ننگین بهمن پنجاه و هفت را برای ایرانیان بیچاره به ارمغان آورند و بار دیگر کشور ما و مردم ما را در این لجنزار خرافه و بدبختی غرق کنند
به قلم : بردیا فروهر